تجربه فعالیت مشارکتی در محلات حاشیهای زاهدان
در گذشته محلات و گروههای محلی مانند حلقههای زنجیر افراد را برای کارهای مشترک گرد هم میآورد. احساس تعلق به اجتماع و کار جمعی بخشی از زندگی اجتماعی والدین ما بود. از بین رفتن یا کمرنگ شدن آن فرم از روابط در محلات قدیم دلایل متعددی دارد که در اینجا به آن نمیپردازیم.
محله دیگر دلالتهای سابق را ندارد. در حال حاضر محله تنها مجموعهای از واحدهای آپارتمانی است که از حس دلبستگی و تعلق خالی شده و افراد تا مجبور نباشند، با یکدیگر تعامل جمعی نخواهند داشت.
امروز اعیان سازی و سوداگری زمین، این واحدهای مجزای آپارتمانی را تنها به کالایی سرمایهای برای فروش در بازار تبدیل کرده است. امروز حتی برای حل مشکلات پیش پا افتادهتری مثل آب گرفتگی معابر یا پارو کردن برف در زمستان، افراد به جای همکاری چشم به خدمات دیررس شهرداری دوختهاند.
ساختار و بافتار محلات حاشیه شهرها نیز با مهاجرت از روستاها و یا به حاشیه رانده شدن تدریجی از شهرها به سبب گران شدن زمین و یا بحرانهای زیست محیطی و عوامل دیگر دستخوش تغییراتی مضاعف است.
این گسست اجتماعی و فردگرایی مضاعف پیامدهای بسیاری داشته است. خشونت فزاینده یکی از پیامدهای بیاعتمادی و سست شدن زیست جمعی است.
در محلات حاشیهای شهرها عمدتا به بهانههایی چون فقر و نا امنی و نا اگاهی ساکنان نسبت به حقوق شهروندی، نهادهای دولتی خدمات یومیه را به درستی انجام نمیدهند؛ خدماتی همچون جمع آوری زباله یا لایروبی جویهای آب. از طرفی چون در این مناطق غالب افراد بیسواد یا کم سواد هستند، راههای پیگیری با ادارات مربوطه را نمیدانند و حتی در صورت پیگیری با جوابهای سربالا مواجه میشوند.
انچه که در ادامه میآید برمبنای یکی از تجاربی است که در یکی از مناطق حاشیهای شهرستان زاهدان و برای حل یکی از معضلات روزمره انجام شد که تا حد زیادی با موفقیت همراه بود.
در این برنامه اهالی یکی از محلات موفق شدند از شر زبالههای که طی ماهها در محلهشان تلنبار شده بود خلاصی یابند و شهرداری را در این موضوع پاسخگو کنند. چنین پروژههایی گرچه خنثی و غیرسیاسی به نظر میرسد، اما با اتکا به کار جمعی افراد را با یکدیگر و با سیاست حاکم مرتبط و اگاهی نقادانه را افزایش میدهد.
اما انجام چنین پروژههای به ظاهر سادهای پیچیدگیهایی دارد که در اینجا به طور خلاصه بیان میکنیم.
کجا با افراد ارتباط بگیریم؟
در هر محله میتوان مکانهایی را یافت که ساکنان بیشتر در آن تجمع میکنند و از حال یکدیگر و اخبار روزمره مطلع میشوند. مساجد یکی از این مراکز هستند. برای حل و مداخله مسائل محلات نخست باید چنین مکانهایی را یافت، یا از بزرگان محل یا ریش سفیدان و متنفذین کمک گرفت.
در صورتی که این مشارکت جمعی از سوی شهروندانی ساکن دیگر محلات شهر انجام میشود، باید توجه کرد که این ورود نباید به شکلی انجام شود که در جامعه محلی مقاومت ایجاد شود.
تجربه ما در زاهدان نشان داد چون بیشتر این ساکنان در اقامتگاههای به اصطلاح غیر رسمی زندگی میکردند یا افراد بیشناسنامه در میان آنان زیاد بود، از مواجه با کسی که بیم آن برود با مقامات در ارتباط است هراس داشتند.
همچنین زنان ممکن است جمعهایی برای مشاغل خانگی و دورهمیهایی چون درست کردن ترشی یا سوزندوزی و محافلی از این دست داشته باشند و در این موارد جنسیت افراد تسهیلگر نیز باید مورد توجه قرار بگیرد.
شناسایی چنین مکانهایی نخستین اولویت مداخلهگری و تسهیلگری است و شاید طولانیترین فاز چنین پروژههایی هم باشد.
هرگز نمیتوان اجتماعی را از بالا و به امید دستاوردهای مادی شکل داد. چرا که با خروج تیم از محل یا از اهمیت خارج شدن مسئله، قطعاً آن جمع نیز از بین خواهد رفت. چرا که حلقههایی که انها را گرد هم اورده حاصل خود کنش جمعی نبوده است.
چه کس یا کسانی مسئله/معضل را تشخیص میدهند؟
اولویت مسائل محله را رهگذر خارجی تعیین نمیکند. شما به عنوان رهگذر با سواد از طبقه اجتماعی بالاتر که با اتوموبیل خود وارد محل میشوید ممکن است نبود چراغ راهنمایی و خط کشی خیابانها را معضل ببینید. حال آن که برای یک ساکن محله بوی تعفن زباله تلنبار شده و الودگی هوایی که هر روز در ان تنفس میکند نخستین اولویت باشد.
نخست خود اهالی هستند که در جلسات متوالی یا شاید در یک جلسه مهمترین معضل را مییابند.
چه کس یا کسانی مسئول پیگیری هستند؟
نگاه بالا به پایین گروههای تسهیلگری و عدم درگیرکردن ساکنان خود محل از معضلهایی که نه تنها به شکلگیری کار جمعی و همیاری نمیانجامد بلکه این فضا را از همبستگی خالی میکند.
تجربه ما در یکی از محلات حاشیه زاهدان در این زمینه نشان میدهد که با پیگیری مردم به همراه تسهیلگران، شهرداری موظف به تعبیه سطل زباله و جمعکردن آن و لایروبی جویهای آب شد.
این بهبود کیفیت زندگی باعث شد خود اهالی محل دیگر اجازه تجمیع زباله در ان محل را ندهند و بدانند از این پس این مشکل خود را چطور پیگیری کنند.
در واقع، اهالی بعد از این پروژه به این باور رسیدند که خودشان معضل محله خود را یافتهاند و آن را حل کردهاند و در مراجعات بعدی به تسهیلگران درباره اولویتهای بعدی همفکریها و همیاریهای کاربردی دیگری طلب میکردند.
مثلاً مراحل قانونی دریافت شناسنامه، یا چگونگی دریافت مجوزهای کارگاههای خانگی. همه اینها از پیش در همان گروههای محلی و بدون حضور تسهیلگران به بحث گذاشته بودند.
نتیجه
برنامههای مشارکتی اجتماع محور ادعایی بر حل تمامی معضلات اجتماع ندارد. اما کنش جمعی بیصدایان و حاشیهنشینان خود گامی در جهت تحقق عدالت اجتماعی است.
این پروژهها ممکن است به شکست بیانجامد، اما مشارکت شکل گرفته در راه هدف خاص میتواند نیروی نهفته در این اجتماعات به حاشیه رانده شده را بیدار کند.
در تجربه ما، پس از بازگشت به همان محله بعد ازچند ماه، اهالی در میان حرف های روزمره به نکته بسیار قابل توجهی اشاره کردند. یکی از زنان محل برای دریافت واکسن کرونا به خانه بهداشت مراجعه کرده بود که گویا مسئول مربوطه به بهانهی این که او شماره ملی ندارد از تزریق واکسن خودداری کرده بود. اما زن دیگری با همین شرایط موفق شده بود همان روزها واکسن بزند. این بار همه زنهای محل که برای پروژه پیشین با هم در ارتباط قرار گرفته بودند، جمع شدند و به مرکز بهداشت محل مراجعه کردند و حق خود را برای سلامت مطالبه کردند و همه با هم واکسن زدند.
آنها بعد از دریافت راهنمایی در خصوص چگونگی حضور افراد بیشناسنامه به تبلیغ دریافت واکسن در محله پرداختند و نیز به مرجعی برای راهنمایی بیشناسنامهها در محل تبدیل شده بودند.
فعالیت مشارکتی محله محور در تجربه ما ثابت کرد، هم میتواند به کاهش معضلات مقطعی آن محله کمک کند، و هم آگاهی جمعی را برای توسعه همبستگی ساکنان رونق بخشد.َ