
نتیجه قتل زبان مادری غیرفارسزبانان؛ مردودی ۵۰ هزار دانشآموز پایه اول مناطق دو زبانه
مشکلات
نویسنده : شهرام افشار
محروم کردن کودکان غیرفارس از حق تحصیل به زبان مادری و مجبور کردن آنان به آموزش به زبان فارسی، نه تنها باعث نهادینه شدن تبعیض و نژادپرستی در ایران شده، بلکه به نیروی انسانی کشور و شکوفا شدن استعدادها آسیبهای جبران ناپذیری وارد کرده است. محروم کردن کودکان از حق تحصیل به زبان مادری، موجب بیزاری کودکان از مدرسه و ترک تحصیل هزاران کودک غیرفارس و تغییر سرنوشت آنها شده است.
مجتبی همتیفر، رئیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک، ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، در مصاحبه با خبرگزاری ایلنا، از مردود شدن ۵۰ هزار دانشآموز غیرفارسزبان کلاس اول کلاس اول خبر داد و گفت: «مشکل مردودی بیشتر در مناطقی که دو زبانه هستند مشاهده میشود.»
همتیفر گفت یکی از علتهای مردودی در پایه اول دبستان این است که کودکان «آمادگی لازم برای ورود به کلاس اول را ندارند.» او گفت: «اتفاقا قانون گذار در سند تحول بنیادین آموزش به این مسئله فکر کرده و پیشبینیهایی داشته است که دوره پیش دبستانی در مناطق دو زبانه با حمایت دولت برگزار شود. منتها محدودیت اعتبارات مانع از این میشود که بتوانیم همه کودکان را در این مناطق پوشش دهیم.»
این مقام مسئول بدون اشاره به تبعات ممنوعیت آموزش به زبان مادری در بروز این فاجعه، «آماده نبودن کودکان غیرفارس برای ورود به کلاس» را دلیل آن عنوان کرده و راه حل این مشکل را نیز حمایت دولت از دوره پیش دبستانی در مناطق دو زبانه عنوان کرده که در اصل هدف آن، نابودی کامل زبان مادری کودکان غیرفارسزبان و فارسیزه کردن آنان در دوره پیش دبستانی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
تبعات محروم کردن کودکان از تحصیل به زبان مادری؛
زبان مادری یکی از مهمترین مولفههای سازنده شخصیت و هویت انسان است. به گفته کارشناسان، کسی که نمی تواند به زبان مادری خود بخواند و بنویسد، در واقع نمی تواند بخش بزرگی از انفعالات مغزی و ذهنی خود را ارائه کند و عمقیترین فرآیند عاطفی و هیجانی خود را از دست میدهد. انسان موجودی هیجانی است. زبان مادری هم با هیجانات اصیل انسان سروکار دارد یعنی آغازگر هیجان انسان است. اگر هیجان از انسان گرفته شود، دچار بیماری میشود. کارشناسان تاکید میکنند آموزش زبان دوم بدون آموزش زبان مادری، فرایند تکامل ذهنی و شخصیتی کودک را متوقف کرده و موجب آسیب به مغز کودک میشود.
دکتر محسن رنانی، استاد دانشگاه اصفهان میگوید: «وقتی ما کودک را از فضای زبان مادری خارج میکنیم و او را وارد آموزش اجباری زبان فارسی میکنیم، او هنوز در فرایند یادگیری کاتالیک زبان مادری به نقطه شکوفایی، یعنی نقطه حداکثری قدرت تکلم و ادراک نرسیده است، یعنی آن بخش از احساسات و عواطفی که باید به کمک زبان مادری به طور کامل تکامل یابد، کامل شکل نمیگیرد و بنابراین عملا روند رشد قدرت تکلم به زبان مادری در کودک، در جایی متوقف میشود و بنابراین زبان درونی کودک که همان زبان تفکر او نیز هست به حداکثر ظرفیت خود نمیرسد. سپس این کودک مظلوم باید برای سالها با تحمل مشقت فراوان نخست زبان فارسی را بیاموزد و بعد توانایی تفکر در زبان فارسی را در خود تقویت کند. این همان ظلمی است که ما هفتاد سال است به کودکان اقوام ایرانی غیرفارسی زبان میکنیم و آنان را در رقابت کسب فرصت های اجتماعی و اقتصادی با فارسی زبانان در موقعیت نابرابر قرار می دهیم.»
این استاد دانشگاه میگوید: «در واقع ما با تحمیل آموزش زبان فارسی، فرایند تکامل ذهنی و شخصیتی نزدیک به نیمی از جمعیت کشور خود را برای چند سال کُـند یا متوقف می کنیم و فرصت های آنان را به سود کودکان فارسی زبان، تخریب می کنیم. و بدین ترتیب فرصتهای عمومی حضور در فرایند توسعه در استانهایی که جمعیت آنها غیرفارسی زبان است را فرو میکاهیم.» دکتر رنانی میافزاید: «در واقع ممکن است ما عملا با تحمیل زبان فارسی به کودکان استانهای دو زبانه، یک وقفه چند ساله در فرایند شکل گیری شخصیت و توانایی کودکان این مناطق ایجاد کنیم و همین آغازی بر توزیع ناعادلانه فرصتها بین منابع باشد. علاوه بر همه بیعدالتیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دیگر، این شکل از بیعدالتی آموزشی نیز یک بیعدالتی ویرانگر است که ما در هفتاد سال گذشته، بی سروصدا و آرام بر اقوام ایرانی غیرفارسی زبان تحمیل کرده ایم.»
دکتر رنانی محروم کردن کودکان غیرفارس از حق تحصیل به زبان مادریشان را «قتلِ زبان مادری» قلمداد کرده و آن را معادل «نسلکسی» میداند و میگوید: «قتل زبان مادری با نسلکسی و نژادپرستی تفاوتی ندارد. جامعهای که یک زبان را بر همه زبانهای مادری تحمیل میکند یک جامعه نژادپرست است که میخواهد یک زبان را که آن را زبان برتر میداند بر بقیه حاکم کند. فرقی نمیکند، شما چه بخواهید یک نژاد را نسبت به سایر نژادها برتری بدهید، چه یک زبان را، چه یک مذهب را، و چه یک ایدئولوژی را، همه به معنی نوعی نژادپرستی است.»
دكتر حسن عشایری، عصبشناس مشهور كه پژوهشهای دانشگاهی متعددی را در حوزه دوزبانگی انجام داده، میگوید: «از نظر علم عصبشناسی، ثابت شده که آموزش زبان مادری، به آموزش زبانهای دیگر، آسیب نمیرساند بلکه به تقویت آن میانجامد.» او تاکید میکند: «دوزبانهها اگر زبان اول خود را خوب یاد بگیرند، در پردازش اطلاعات هیجانی و حوزه دریافت معنایی به بقیه ارجحیت دارند. به زبان ساده، اینها بسیار خلاقتر از بقیه هستند.»
دکتر محرم آقازاده، روانشناس و استاد دانشگاه علامه طباطبایی نیز در گفتوگو با شرق، با اشاره به وجود ۱۱ میلیون بیسواد در ایران میگوید: «پژوهشهای کیفی نشان میدهد یکی از اصلیترین دلایل نرخ بالای بیسوادی و افت درسی دانشآموزان، عدم آموزش زبان مادری در مدارس است.» او میگوید: «کسی که زبان اولش زبان مدرسه نیست، در مدرسه دچار ناامنی عاطفی است. ناامنی عاطفی بهخاطر زبان، بدترین اتفاقی است که میتواند برای کسی بیفتد که به زبان مادری آموزش نمیبیند. وقتی ما بزرگسالها به خارج میرویم اگر زبان بلد نباشیم هم دچار ناامنی زبانی میشویم. برای بزرگسالی که سالیانی تجربه زندگی دارد، بهخاطر عدم آشنایی با زبان، دچار ناامنی عاطفی میشود. اگرچه میداند با پولی که دارد میتواند مشکل خود را حل کند. اما یک کودک با چه چیزی میتواند مشکل خودش را حل کند؟ با چه تجربه زیستهای میتواند مشکل خودش را حل کند؟ اینکه ما نتوانستهایم در طول یکصدسال پدیده بیسوادی را حل کنیم، بخش عمده آن به ناامنی زبانی برمیگردد.»
دکتر جواد میری، جامعه شناس و استاد دانشگاه هم درباره گسست یکباره زبانی کودکان غیرفارس در مدارس ایران میگوید: «وقتی گسست به حالت امر تحمیلی بیرونی اتفاق میافتد ساختار احساسی و روانی فرد بهم میریزد بنابراین اگر نگذاریم این گسست فرد از زبان مادریاش به این شکل اتفاق بیفتد حتماً افراد را از انواع سرخوردگیها و ملالتهای روانی رهانیدهایم.»
راه حل
کارشناسان تاکید میکنند راهکار رفع این مشکل پایان دادن به تبعیض زبانی و چندزبانی کردن سیستم آموزشی کشور است تا کودکان غیرفارسزبان پس از یادگیری کامل زبان مادریشان، در کنار آن زبان فارسی را نیز یاد بگیرند. دکتر رنانی میگوید: باید «در استانهای دو زبانه، در سه سال اول دبستان، با استفاده از زبان مادری، پرورش کودکانمان را از جنبه رشد تواناییهای زیستی و شخصی و تکامل تواناییهای ارتباطی و اجتماعی در دستور کار قرار دهیم. در این دوره آنان همچنین میتوانند فرهنگ و ادبیات زبان مادری خویش را بیاموزند تا فرصت یابند به مرزهای شکوفایی زبان درونی و زبان تفکر خویش نزدیک شوند. آنگاه از سال چهارم با شیبی ملایم، آموزش زبان فارسی آغاز شود، به گونهای که تا پایان سال ششم دبستان این کودکان خواندن و نوشتن به زبان فارسی را هم آموخته باشند و با ورود به دبیرستان بتوانند آموزشهای علمی خود را به صورت کامل به زبان فارسی فراگیرند.»
دکتر جواد میری، نیز معتقد است همانگونه که شهروندانی ارمنی در ایران از حق تحصیل به زبان مادری برخوردار هستند و در کنار زبان ارمنی، زبان فارسی را به عنوان زبان دوم برای تدریس دروس مدارس استفاده میکنند، این الگو میتواند برای دیگر شهروندان غیرفارس مانند ترکها، کردها، بلوچها، عربها نیز به کار رود.
طبق اصل ۱۵ قانون اساسی نیز، زبان و خط رسمی کشور فارسی است ولی استفاده از زبانهای غیرفارسی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد اعلام شده است. اما مسئولان جمهوری اسلامی با گذشت نزدیک به نیم قرن، نه تنها مانع از اجرایی شدن این اصل شدهاند بلکه به جای آن، در صدد ریشه کن کردن کامل زبان مادری غیرفارسها برآمدهاند. در همین رابطه خردادماه ۹۸، رضوان حکیم زاده، معاون ابتدایی وزارت آموزش و پرورش از افزودن «تست بسندگی زبان فارسی» به طرح سنجش سلامتی کودکان خبر داد. طبق این طرح، کودکانی که در طرح سنجش قبل از ورود به دبستان شرکت میکنند، در صورتی که توانایی «تکلم به زبان فارسی» را نداشته باشند، وضعیت سلامتی آنها تایید نمیشود و به مدارس استثنایی معرفی میشوند.
اجرای این طرح در برخی از مدارس استانهای اردبیل و آذربایجان غربی اعتراضات زیادی را برانگیخت. محمد اسماعیل سعیدی، نماینده تبریز، خرداد ۱۳۹۸، افزودن طرح بسندگی زبان فارسی به سنجش سلامت نوآموزان را اقدامی «غلط» خواند و گفت نمایندگان با آن برخورد خواهند کرد. هادی بهادری، نماینده ارومیه نیز این طرح را به مفهوم «نابودی زبانهای مادری در کشور» دانست و آن را «خلاف قانون اساسی» خواند. اما معاون ابتدایی وزارت آموزش و پرورش، ضمن دفاع از این طرح، ادعا کرد این اقدام «در راستای عدالت آموزشی» و «فرمایشهای مقام معظم رهبری مبنی بر اهمیت یادگیری زبان فارسی» صورت میگیرد.
در راستای تکمیل طرح «بسندگی زبان فارسی» بهمنماه ۱۳۹۸، نیز رضوان حکیمزاده، معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش، از تصویب اساسنامه «سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک» در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی خبر داد. طبق این طرح، «سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک» مدیریت تمام مهد کودکها و پیش دبستانیهای کشور را در دست خواهد گرفت و کودکان تنها تا ۳ سالگی تحت تربیت خانواده خود خواهند بود و از ۳ تا ۶ سالگی، به مدت ۳ سال به پیشدبستانی فرستاده خواهند شد. حکیمزاده گفته بود در این مدت کودکان غیرفارسزبان با «کاربرد زبان فارسی» آشنا خواهند شد و «دولت ردیف بودجه ای را برای تحت پوشش قرار دادن صد در صدی کودکان در مناطق دو زبانه اختصاص داده است.» این همان طرحی است که مجتبی همتیفر، رئیس سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک، میگوید «محدودیت اعتبارات» مانع از اجرایی شدن آن شده است.
به باور منتقدان، این طرح در صدد بریدن کامل زبان مادری کودکان غیرفارسزبان بوده و نه تنها مشکل مردودی و ترک تحصیل کودکان دو زبانه را حل نخواهد کرد، بلکه با جدا کردن زودهنگام کودک از دامان خانواده، موجب اختلال در رشد کودک خواهد شد. پیشتر محمد علیزاده، کارشناس آموزشی در مصاحبه با همشهری ضمن مخالفت با این طرح گفت: «کودک از سنین ۳ - ۴ سالگی شروع به شناخت جهان اطراف خود و یادگیری واژگان و لغات برای توصیف محیط میکند و میتوان گفت این سن آغاز دوره تفکر وی است. بر مبنای طرح جدید، کودک مجبور میشود در مرحله اول زندگی خود شناخت و تفکر را بدون آنکه کامل کند طی کند و به محیط مدرسه پا بگذارد که این مساله میتواند تبعات ناگواری از لحاظ روانشناختی و جامعهشناسی داشته باشد.» او تاکید کرد این طرح با کوتاه کردن مدت زمان حضور کودک در جمع خانواده، سبب «گرفتن کودکی از کودکان» شده و نتیجه آن اختلال در سیر رشد اجتماعی-روانی کودک خواهد بود.
منابع: